با سلام خدمت دوستان گرامی وبگاه تلنگر
همانطور که به شما عزیزان قول داده بودیم به همت دوستانمان در وبسایت بروزفا فایل تصویری سخنرانی استاد رائفی پور در تاریخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹۱ در جشن انقلاب شهر ساوه آماده برای دانلود می باشد. موضوع این سخنرانی پیوند انقلاب اسلامی ایران به انقلاب جهانی امام زمان عج الله تعالی فرج الشریف بود.
دانلود کامل در یک فایل زیپ:
قسمت سوم – دانلود از لینک مستقیم زمان پخش: 00:46:23 حجم: 146.18 MB
(آیت الله بهبهانی) مرحوم آیت الله محمد باقر وحید بهبهانی رحمه الله علیه فرمود:
اوایلی که به کربلای معلی وارد شدم، روی منبر، مردم را موعظه میکردم. یک روز حدیث شریفی که در کتاب «خرائج راوندی» نقل شده است، لابه لای صحبتها بر زبانم جاری شد؛ مضمون حدیث این است: «زیاد نگویید که چرا امام زمان علیه السلام ظهور نمیکنند چون شما طاقت معاشرت با ایشان را ندارید؛ زیرا لباس حضرت خشن و درشت و خوراک ایشان نان جو است»، آنگاه گفتم: از الطاف الهی نسبت به ما غیبت حضرت صاحب الزمان علیه السلام است چون ما طاقت اطاعت ایشان را نداریم.
اهل مجلس به یکدیگر نگاهی میانداختند و شروع به نجوا کردند و میگفتند: این مرد راضی نیست امام زمان علیه السلام ظهور کند تا مبادا ریاست از دستش برود. به حدی زمزمه در بین مردم افتاد که من ترسیدم، لذا به سرعت از منبر فرود آمدم و به خانه رفتم و در را بستم. بعد از ساعتی در خانه را زدند، پشت در آمدم و گفتم: کیستی؟ گفت: فلانی، همان کسی که سجاده بردار تو هست! پس در را گشودم، او سجاده را از همان جا به حیاط خانه پرت کرد و گفت: ای مرتد! سجادهات را بردار؛ در این مدت بیخودی به تو اقتدا کردیم و عبادات خود را باطل انجام دادیم. من سجاده را برداشتم و او هم رفت و از ترسی که داشتم در را محکم بستم و متحیر نشستم.
پاسی از شب گذشت.. ناگاه صدای در منزل بلند شد، من با وحشت هرچه تمام تر پشت در رفتم و گفتم: کیستی؟ دیدم همان سجاده بردار است که با معذرت خواهی و اظهار عجز و بیچارگی آمده و مرا قسم میدهد که در را باز کنم، اما من از ترس در را باز نمیکردم. آنقدر قسم خورد و اظهار عجز نمود که به راستی و صداقتش یقین کردم و در را گشودم. ناگاه خودش را روی پاهای من انداخت و آنها را میبوسید. به او گفتم: ای مسلمان! آن سجاده آوردن و مرتد گفتن تو به من چه بود و این پا بوسیدنت چیست؟!
گفت: مرا سرزنش مکن، هنگامی که از نزد شما رفتم و نماز مغرب و عشاء را بجا آوردم و خوابیدم در عالم رویا دیدم حضرت صاحب الزمان علیه السلام ظهور فرمودهاند. خدمت ایشان مشرف شدم. حضرت به من فرمودند: فلانی عبای تو از اموال فلان شخص است و تو ندانسته آن را از دیگری گرفتهای حال باید آن را به صاحبش بدهی. من عبا را به صاحب اصلیش دادم. سپس فرمودند: قبایت نیز مربوط به فلان شخص است و تو آن را از دیگری خریدهای باید این را هم به صاحب اولش برگردانی و همین طور همه لباسهایم را دستور دادند به مردم بدهم. بعد نوبت به خانه و ظروف و فرشها و چهارپایان و زمینها و سایر چیزها رسید و برای هر یک مالکی معین کردند و به او رد نمودند سپس فرمودند: همسری که داری خواهر رضاعی توست و تو ندانسته با او ازدواج کردهای، باید او را هم به خانوادهاش رد کنی. این کار را هم کردم. من پسری به نام قاسم علی دارم ناگاه در این اثنا همان جا پیدا شد و همین که نظر حضرت بر او افتاد فرمودند: «این پسر هم از این زن متولد شده است و فرزند حرام میباشد، این شمشیر را بردار و گردنش را بزن». در این جا من غضبناک شدم و گفتم که به خدا قسم تو سید نیستی و از ذریه پیغمبر نمیباشی چه رسد به این که صاحب الزمان باشی! همین که این سخن را گفتم از خواب بیدار شدم و فهمیدم ما طاقت اطاعت و فرمان برداری از آن حضرت را نداریم و صدق فرمایش جنابعالی بر من معلوم شد و از عمل خویش نادم و از گفتهام پشیمانم، مرا عفو بفرمایید.
بر گرفته از کتاب پرسشهای علما و مردم و پاسخهای امام زمان علیه السلام- ص ۸۰
دوستان عزیز متن بالا تلنگری است برای اینکه آمادگی برای ظهور پیدا کنیم! امیدواریم برداشت ناصحیحی از عنوان و متن صورت نگیرد!!!